تحلیل SWOT به طور گسترده ای آموزش داده می شود و به ظاهر شهودی می باشد ولی در زمینه های نظری مورد نقد جدی قرار گرفته است. منتقدان معتقدند که SWOT که مبتنی بر ادراکات ذهنی است، غیرسیستماتیک بوده، از کمی سازی اجتناب نموده و فاقد قدرت پیش بینی است. کاربرد آن بعنوان ابزار مستقل بجای یک مدل تجزیه و تحلیل موقعیتی بعنوان بخشی از مجموعه ابزارهای جامع تر توسعه استراتژی نیز مورد نقد قرار گرفته است (فرینگر، 2007). در ارزیابی نسبی 24 تکنیک بکار رفته در تجزیه و تحلیل استراتژیک، SWOT رتبه بالایی ندارد (فلایشر و بنسوسان، 2002). تعجب آور نیست، شواهدی وجود دارد که مدیران از آن بعنوان یک ابزار برنامه ریزی در رویه کسب و کار استفاده اندکی می کنند. یک نظرسنجی از بیش از 100 مدیر بی اعتمادی قابل توجهی نسبت به این روش را معلوم ساخته است (فیننگان، 2010). با توجه به تحقیقی مبتنی بر 212 مصاحبه با مدیران اجرایی 1000 شرکت مجله فورچون، تحلیل استراتژیک عملا به عملکرد آسیب می رساند (منون و همکاران، 1999). برخی محققان تکذیب نموده اند که تجزیه و تحلیل SWOT برای هیچگونه هدف سودمند بکار نمی رود (هیل و وست بروک، 1997؛ آرمسترانگ، 1984). تحقیق دیگری این فرایند را بقدری ناقص درنظر گرفته است که مستلزم «فراخوانی محصول» می باشد (هیل و وست بروک، 1997).
در عین حال، بنظر می رسد که شهود اساسی پشتیبان تجزیه و تحلیل SWOT محکم باشد. فرض می شود که استراتژی های موفق مبتنی بر تناسب بین منابع داخلی و امکانات خارجی هستند. قابلیت های و شایستگی های متمایز سازمان ها بایستی عواملی در محیط های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، تکنولوژیکی و مقرراتی به چنگ آورند که چنین قابلیت هایی را ایجاب نموده و پشتیبانی می نمایند. شواهد زیادی وجود دارند دال بر اینکه تناسب قوی میان شرایط و منابع تأثیر مثبتی بر عملکرد می گذارد (درازین و ون د ون، 1985؛ لوکاس و همکاران، 2001؛ ونکاترامن و پرسکات، 1990؛ زاژاک و همکاران، 2000؛ گارلیکز، 2011). از اینرو، واکنش های متخصصان برنامه ریزی استراتژیک به محدودیت های تجزیه و تحلیل SWOT بر دو گونه بوده اند: برخی آن را بعنوان ابزاری سودمند برای سایر روش ها نادیده گرفته اند، نظر به اینکه دیگران تلاش نموده اند تا آن را ‘انعطاف ناپذیرتر’ نموده و اعتبار و مطلوبیت آن را برای فرایندهای سازمانی افزایش دهند.